هنوز با هر صدایی از پشت پنجره
، پرواز می کنم و خودم
را به پنجره می رسانم
دستم را بر دستگیره ی پنجره
می گذارم ولی بی اختیار
دستم می ماند. بی حرکت و بی حس
اگر باز کنم و تو ان طرف پنجره نباشی
؟ اگر صدای پشت
پنجره از تو نباشه ؟
خشک می شوم و بی روح .
نه ، توان باز کردن ندارم .
توان ندیدنت ، نبودنت را ندارم
بگذار این دروغ قشنگ ،
این باور غلط باشد ، وجود
داشته باشد
قلب من با این تردید زیبا زندگی می کند
شاید بودنش با شاید نبودنش ، می جنگد
کاش پیروز شود!